ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

مامانی فارغ التحصیل شد

بالاخره این روز موعود رسید ......... نمره قبولی ام در امتحانات این ترم مژده ی فارغ التحصیلی میدهد و اینها همه به برکت حضور سبز دخترم ملیکا جان است... از همین جا از مجید عزیزم ، همسری دلسوز و فداکار، که طی این سالها با صبر فراوان و کمکهای مادی و معنوی خودش به من بی اندازه لطف داشتند سپاسگذاری میکنم.  
10 بهمن 1390

جشن تولد در راه است...

روز تولد دخترم مصادف بود با سه شنبه شهادت امام رضا (ع) قرار بود آخر هفته طی یک جش خانوادگی با حضور پدر بزرگ و مادر بزرگها ، دایی خاله ها و عمه ها جشنی برای شیرین عسلمون بگیریم ، اما از آن جایی که به دلیل برخورد تولد ملیکا جان با ماه صفر و فوت مادر بزرگ مجید جان نتونستیم هنوز مهمانی بزرگتری بگیریم ، به پیشنهاد عزیز فهیما قرار شد جمعه هفته بعد مراسم بزرگتری با حضور بزرگتر های دو فامیل برگذار بشه ......(انشاالله) منتظر عکسهای مراسم باشید........
6 بهمن 1390

تولدت مبارک دختر نازم

پارسال همین موقع بود که مامانی شب رو تو بیمارستان سپری میکرد ، بغض مامان برای اینکه مجبوره شب رو بدون بابایی سپری کنه ترکیده بود و گریه های بی صداش قلبش رو به درد آورده بود ... مامان نمیدونست که این لحظات تلخ جدایی از بابا میخواد به لحظات شیرینتر یا شیرینترین لحظات عمرش  تبدیل بشه ......... عزیزم خدای مهربون مهربونی کرد و شما رو به من و بابایی هدیه کرد.... داشتم به بابا میگفتم کمکم کنه تا مطلبی برای سالگرد تولدت بنویسیم ، اما بابایی هم مثل من نمیتونه مطلبی کوتاه در شان شما پیدا کنه ... تنها چیزی که من و بابایی میتونیم برات بنویسیم اینه که:  "  دختر گلم آن چه هستي هديه خداوند به توست و آن چه مي شو...
4 بهمن 1390